جدول جو
جدول جو

معنی او لماک - جستجوی لغت در جدول جو

او لماک
آبدار، بیش از حد آبدار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ کَ)
اولالک . جمع واژۀ اسم اشارۀ تاک . (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ م ما)
کنیۀ چندتن از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 244 شود، بلا. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه. (المرصع) ، جنگ سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). جنگ. (از المرصع). و رجوع به ام صبور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ فَ)
رشیدی گوید: الماک، قی باشد و این لغت در نسخۀ سروری از شرفنامه نقل شده، و در ’فرهنگ’ اکماک بکاف آمده است. (از فرهنگ رشیدی). امروزه در تداول مردم تبریز اکماق یا اوماق گویند بمعنی دل آشوبی و تهوع، و بیشک مصدر ترکی است که با ’ماک’ یا ’مک’ و یا ماق ختم میشود
لغت نامه دهخدا
گرداب، جایی که آب جمع شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی